دل نوشته ها







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک وبد کنی

می‌گویند : درویشی بود که در کوچه و محله راه می ‌رفت و می‌ خواند : " هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی " اتفاقاً زنی مکاره این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌ گوید وقتی شعرش را شنید گفت : " من پدر این درویش را در می ‌آورم " .

زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه ‌اش و به همسایه‌ ها گفت : " من به این درویش ثابت می ‌کنم که هر چه کنی به خود نمی ‌کنی " .

از قضا زن یک پسر داشت که هفت سال بود گم شده بود یک دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی کرد و گفت : " من از راه دور آمده ‌ام و گرسنه ‌ام " درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت : " زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان ! "

پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت : " درویش ! این چی بود که سوختم ؟"

درویش فوری رفت و زن را خبر کرد . زن دوان ‌دوان آمد و دید پسر خودش است ! همانطور که توی سرش می ‌زد و شیون می‌ کرد ، گفت : " حقا که تو راست گفتی ؛ هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:36 قبل از ظهر | |